حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله

۵۰۶ بازديد

یکی از دانایان معروف و فصیحان و بلغان قریش ولید بن مغیره

مخزومی پدر خالد بن ولید و عموی ابوجهل مشهور بود که مردی سخن سنج و اندیشمند به شمار می رفت. به طوری که او را حکیم عرب می دانستند.

امین الدین طبرسی مفسر بزرگ شیعه و مؤلف کتاب مشهور «مجمع البیان» در تفسیر قرآن می گوید: ولید بن مغیره پیری کهنسال بود و از حکام عرب به شمار می رفت. عرب در محاکمات خود به وی مراجعه می کردند و اشعار خود را برای اظهار نظر بر او می خواندند. هر شعری را او می پسندید، شعر برگزیده بود.

روزی بزرگان قریش نزد وی آمدند و پرسیدند: سخنانی که محمد می گوید چیست؟ آیا سحر است، یا جادو است، یا خطابه است؟ ولید بن مغیره گفت: بگذارید بروم از نزدیک سخن او را بشنوم سپس اظهار نظر کنم.

سپس برخاست و آمد در حجر اسماعیل و نزدیک به پیغمبر نشست و به پیغمبر گفت: ای محمد! قسمتی از شعرت را برای من بازگو کن.

پیغمبر فرمود: شعر نیست، بلکه کلام خداوندی است که پیغمبران را برانگیخته است. ولید گفت: پاره ای ازآن را بر من بخوان. پیغمبر شروع کرد به خواندن سوره «حم سجده» تا به این آیه شریفه رسید: «اگر از شنیدن این آیات روی برتافتندای پیغمبر بگو من شما را راز صاعقه ای مانند صاعقه ای که بر قوم عاد و ثمود فرود آمد بیم می دهم» (131)

همین که ولید این را شنید به سختی لرزید و موی بر بدنش راست شد، سپس برخاست و به خانه اش رفت، و به سوری قریش بازنگشت.

[152]

قریش به ابوجهل گفتند: ولید عمویت دین محمد را پذیرفته است. دیدی که به طرف ما نیامد. سخن محمد را شنید و به خانه اش رفت. قریش از این واقعه سخت غمگین شدند.

روزبعد ابوجهل به نزد ولید رفت و گفت، عمو! ما را سرشکسته و رسوا ساختی! ولید گفت: چطور برادر زاده؟

ابوجهل: برای اینکه به دین محمد گرویده ای.

ولید بن مغیره: نه، من به دین محمد نگرویده ام، و همچنان بر آئین قوم خود و پدرانم (بت پرستی) باقی هستم، ولی من سخن کوبنده ای از وی شنیدم که بدنها را به لرزه می آورد.

ابوجهل: آیا آن سخن شعر بود؟

ولید: نه، آنچه من شنیدم شعر نبود.

ابوجهل: خطابه بود؟

ولید: نه، زیرا خطابه کلامی پیوسته است، ولی سخنان محمد کلام پراکنده است که شبیه به هم نیست و دارای زیبائی خاصی است.

ابوجهل: پس همان خطابه است.

ولید: نه، خطابه نیست.

ابوجهل: پس چیست؟

ولید: بگذار درباره آن درست فکر کنم.

فردای آن روز سران قریش ولید بن مغیره را ملاقات نموده و پرسیدند: خوب، به نظرت آنچه محمد می گوید چیست؟ ولید گفت: بگویید: سحر است. زیرا دلهای مردم را به سوی خود جذب کرده است!

طبرسی سپس از «عکرمه» مفسر معروف روایت می کند که گفت: ولید بن مغیره به حضور پیغمبر رسید و گفت: چیزی بر من قرائت کن.

[153]

پیغمبر این آیه را قرائت فرمود: «خداوند امر به عدل و احسان می کند و دستور داده که حق نزدیکان را ادا نمایید، و از فحشا و منکر و ظلم بپرهیزید. خدا بدین گونه شما را پند می دهد، تا مگر آن را به یاد داشته باشید.» (132)

ولید چون آن را شنید گفت: ای محمد! بار دیگر آن را بخوان. پیغمبر هم دوباره آیه مذکور را قرائت فرمود. در این جا ولید گفت: به خدا قسم این سخن شیرینی خاصی دارد و زیبائی مخصوصی از آن می درخشد. درختی است که شاخه آن پرمیوه و تنه آن پربرکت است. این سخنی است که بشر نمی تواند آن را به زبان آورد. (133)

131- فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود. سوره فصلت آیه 130 132- ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون.سوره نحل آیه 89133- اعلام الوری صفحه 41
در درگیری شدید نبرد اُحُد یکی از جنگجویان کافر به نام «عمرو بن قمیه» سنگی به سوی پیامبر افکند، که موجب مجروح شدن پیشانی و شکستن بینی و دندان، و شکافته شدن لب پایین آن حضرت شد، به طوری که خون چهرة نازنین حضرت را پوشانید، او خواست آن حضرت را بکشد، یکی از سرداران جوان و رشید اسلام به نام مُصعب بن عُمیر که شباهت زیادی به پیامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حمله‎های کوبنده‎اش از پیشروی دشمن جلوگیری کرد و در این میان به شهادت رسید. دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است، از این رو با صدای بلند همین خبر را اعلام کرد و موجب شایعه شد.
این شایعه باعث تضعیف روحیة مسلمانان گردید، و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتی عده‎ای از مسلمانان آن چنان خود را باختند که از میدان گریختند، در این هنگام آیة 144 آل عمران نازل شد که: «اگر فرضاً محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ کشته شد، خدای محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ هست، شما شخص و پیوند جسمانی را محور قرار ندهید، بلکه شخصیت و پیوند مکتبی را محور خود سازید.» در این آیه چنین می‎خوانیم:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ؛ محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فقط فرستادة خدا است، و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر می‎گردید؟ (اسلام را رها کرده و به دوران جاهلیت و کفر بازگشت می‎کنید؟) و هر کس به عقب برگردد، هرگز به خدا ضرری نمی‎زند، خداوند به زودی شاکران مقاوم را پاداش خواهد داد.»[1]
چهار عامل مهم شکست
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شکست بود که مسلمانان همواره باید به آن توجه کنند:
1. عبدالله بن ابی سلول منافق، در حسّاس‎ترین شرایط، با حدود یک سوم لشکر اسلام از سپاه اسلام کنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یک نوع تفرّق و اختلاف بود که می‎توانست نقش و اثر مهمّی در ضربه زدن به فشردگی و اتحاد که در جنگ بسیار ضروری است داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تکیه کنند، چنین افرادی یاران ظاهری نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند که با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر می‎زنند.
2. عدم رعایت انضباط نظامی، و هرج و مرج در کارها، یکی از عوامل شکست است، چنان که اکثر نگهبانان دهانة شکاف کوه که نقطه حسّاسی بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها کردند، و در نتیجه آن شد که نمی‎بایست بشود. بنابراین نباید هیچ گاه در جنگ، انضباط و روحیة عالی معنوی و اخلاص و جنگ برای خدا را فراموش کرد.
3. شایعه سازی در جنگ نقش مهم دارد. شایعة قتل حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ اثر عجیبی در فرار و وحشت مسلمانان داشت. مسلمانان باید به شایعه‎ها توجه نکنند، تا ناخودآگاه روحیة خود را نبازند.
4. استقامت نکردن مسلمانان نیز عامل دیگر شکست بود، اگر آنها با ایمان قوی، هم چون علی ـ علیه السلام ـ و مقداد و ابودُجانه ایستادگی می‎کردند، آن طور شکست نمی‎خوردند. آیا می‎دانید استقامت و جان نثاری این چند نفر بخصوص علی ـ علیه السلام ـ چقدر کارساز بود؟ خود قضاوت کنید.

شِعْب ابی‌طالب، درّه‌ای میان دو کوه ابوقبیس و خندمه در مکه است. در سال هفتم بعثت، رسول خدا(ص)، بنی‌هاشم و مسلمانان به سبب آزارهای مشرکان مکه به شعب پناه جستند و سه سال در محاصره اقتصادی و اجتماعی در این مکان به سر بردند. امام علی(ع) در نامه‌ای به معاویه به دشمنی قریش و محاصرۀ ۳ ساله شعب ابی‌طالب اشاره کرده است.

این منطقه ملک عبدالمطلب بوده است. خانه متعلق به خدیجه که پیامبر اکرم(ص) با او در آن زندگی می‌کرده و همه فرزندانشان در آنجا به دنیا آمد، در این محله واقع بوده است. این شعب که در قسمت شرق کعبه، و پس از مَسعیٰ قرار گرفته، به دلیل نزدیکی به کعبه بهترین نقطه مکه بوده است. به علت تولد پیامبر(ص) در این منطقه آن را "شعب مولد" نیز نامیده‌اند. فاطمه زهرا(س) نیز در این شعب به دنیا آمده‌ است. امروزه تنها بخشی از محلۀ شعب ابی‌طالب به نام سوق اللیل باقی مانده و سایر قسمت‌های آن در توسعه‌های مختلف در داخل مسجد الحرام قرار گرفته است.

مشرکان در دارالندوه جلسه‌ای تشکیل دادند و عهدنامه‌ای به خط منصور بن عکرمه و امضای هیئت عالی قریش نوشتند و در داخل کعبه آویزان کردند و سوگند یاد کردند که ملت قریش، تا دم مرگ طبق موازین ذیل عمل کند:

مواد پیمان نامه

  • هرگونه خرید و فروش با هواداران محمد(ص) تحریم می‌شود.

  • ارتباط و معاشرت با آنان ممنوع می‌گردد.

  • زن دادن به مسلمانان یا زن گرفتن از آنان ممنوع است.

  • پیمان‌نامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که محمد(ص) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند.

متن پیمان با مواد یادشده به امضای تمامی بانفوذان قریش جز مطعم بن عدی[۱۹] رسید و با شدت هر چه تمام‌تر به اجرا گذاشته شد.[۲۰] ابو طالب بنی هاشم را دعوت کرد و حمایت از پیامبر را بر عهده آنان گذاشت. وی دستور داد عموم فامیل از محیط مکه به دره‌ای که در میان کوه‌های مکه قرار داشت و به شعب ابی طالب معروف بود که دارای خانه‌های کوچک و سایبان‌های مختصری بود منتقل شوند و در آنجا سکنا گزینند. او افرادی را در اطراف شعب گماشت تا از شعب حراست کنند.[نیازمند منبع]

برای اجتماع همه بنی‌هاشم در شعب ابی طالب، نتایجی ذکر کرده‌اند از جمله:

  1. امکان مراقبت دائمی همه بنی‌هاشم از جان پیامبر فراهم شد.

  2. همدردی و تعصب مشترک خاندان بنی‌هاشم را استمرار می‌داد.

  3. از فشار روانی قریش بر روی مشرکان بنی هاشم جلوگیری می‌کرد.

  4. محاصره بنی‌هاشم، عواطف خاندان‌های وابسته به بنی‌هاشم را تحریک می‌کرد.[۲۱]

هر کس به شهر مکه وارد می‌شد، حق نداشت با بنی هاشم معامله کند و اگر کسی چنین کاری انجام می‌داد اموالش را مصادره می‌کردند.[۲۲]

مسلمانان در مواقعی که مراسمی رسمی وجود داشت می‌توانستند برای خرید یا دعوت و تبلیغ از شعب خارج شوند.[۲۳] رسول خدا(ص) سال نخست هنگام موسم حج هر که را دید به اسلام دعوت کرد و همین امر باعث کینۀ مشرکان شد و به ابوطالب گفتند که برادرزاده‌ات را به ما تحویل بده که قصد قتل او را داریم. ابوطالب پاسخ محکمی به آنان داد و آنان را ناامید کرد.[۲۴]

ابوطالب از ترس اینکه مبادا نیمه شب پیامبر(ص) را بکشند، هرگاه پیامبر به خواب می‌رفت رختخواب خود را در یک طرف او می‌انداخت و محل خواب یکی از فرزندانش را در طرف دیگر قرار می‌داد و پیامبر را در وسط قرار می‌داد.[نیازمند منبع]

وضع حزن‌انگیز بنی هاشم

محاصره شعب سه سال طول کشید فشار و سختگیری‌ها به حدی رسید که نالۀ فرزندان بنی‌هاشم به گوش مشرکان مکه می‌رسید[۲۵] ولی در دل آنها تأثیر چندانی نمی‌کرد.

جاسوسان قریش در تمام راه مراقب بودند مبادا کسی خواروباری به شعب ابی طالب ببرد. ولی علی‌رغم این کنترل گاه و بیگاه حکیم بن حزام[۲۶] برادرزادۀ خدیجه و ابوالعاص بن ربیع[۲۷] و هشام بن عمر نیمه شب‌ها مقداری گندم و خرما بر شتری حمل کرده تا نزدیکی شعب می‌آوردند سپس افسار آن را دور گردنش می‌پیچیدند و رها می‌کردند و گاهی همین مساعدت موجب گرفتاری آنان می‎گردید.[۲۸]

پیامبر و یاران و عمویش ابوطالب و همسرش خدیجه ۳ سال در سخت‌ترین شرایط به سر بردند؛ آنان در این مدت از محل دارایی‌های خدیجه گذران کردند. گاهی نیز اقوام نزدیکشان، به رغم پیمان‌نامه و از سرِ کششِ خون و خانواده پنهانی آذوقه به آنجا می‌فرستادند. مقاومت پیامبر و یاران او در آن مدت، عرصه را بر قریش تنگ کرد. بیشتر آنان که دختر، پسر، نواده‌ یا اقوامی نزدیک در شعب داشت، در پی بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.[نیازمند منبع]

پایان محاصره

در سال دهم بعثت شبی ابوجهل، حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم می‌برد مانع شد. دیگران مداخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندک‌اندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. و سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکت کنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق چون به سروقت پیمان نامه رفتند دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۹]

در نقل دیگری آمده است خداوند به پیامبرش خبر داد که موریانه، پیمان نامه را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است. پیامبر نیز ابوطالب را از آن باخبر ساخت.[۳۰] ابن هشام می‌نویسد گروهی از اهل علم گفته‌اند:

ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزاده‌ام می‌گوید موریانه پیمان نامه‌ای را که نوشته اید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ می‌گوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۳۱]

زمان

به گفتۀ ابن سعد این محاصره در محرم سال هفتم بعثت اتفاق افتاد[۳۲]و هنگامی که ابوطالب خبر محوشدن پیمان نامه را به اطلاع مشرکان رساند در سال دهم بعثت پایان یافت.[۳۳]

 

 


 

حضرت محمد رسول الله(ص)

۵۰۸ بازديد

 
«مذکر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ؛ 

[۹۹۹]

 پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای!»

• «نور»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ؛ 

[۱۰۰۰]

 از طرف خدا، نوری به سوی شما آمد.»

• «مصدق»؛ قال اللّه تعالی: «مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ؛ 

[۱۰۰۱]

 و به آنچه نازل کرده‌ام ایمان بیاورید.»

• «بیّنه»؛ قال اللّه تعالی: «حَتّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ؛ 

[۱۰۰۲]

 تا دلیل روشنی برای آنها بیاید.»

• «برهان»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ؛ 

[۱۰۰۳]

 ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.»

• «مرسل»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ؛ 

[۱۰۰۴]

 که تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی.»

• «منذر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ‌هادٍ؛ 

[۱۰۰۵]

 تو فقط بیم دهنده‌ای! و برای هر گروهی هدایت کننده‌ای است.»

• «شاهد»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۱۰۰۶]

ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»

• «مبشر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۱۰۰۷]

‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»

• «امی»؛ قال اللّه تعالی: «النَّبِیَّ اْلاُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا؛ 

[۱۰۰۸]

 همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی می‌کنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می‌یابند؛»

• «سراج منیر»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا؛ 

[۱۰۰۹]

 و تو را دعوت‌ کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنی‌بخش!»

اختناق و فشارهای بعد از رحلت ابوطالب باعث شد که پیامبر برای گسترش دین خود به شهرهای اطراف مکه فکر کند؛از این جهت راهی طائف شد و بزرگان این شهر را خبردار کردند اما بزرگان شهر منجمله قبیله «سقیف» که افراد پست در آن قبیله حضور داشتند در محضر پیامبر آماده نشدند و عده ای کودکان و ولگردان و ساده لوحان را به استقبال پیامبر اکرم (ص) فرستادند؛ پیامبر اسلام (ص) ناگهان خود را در میان انبوهی از دشمنان دید، بنابراین چاره ای به غیر از ورود به باغی در همان نزدیکی که مختص به عتبه و شیبه از فرزندان ربیعه بودند، ندید.

وی در این باره افزود: حضرت خود را به زحمت به باغ رساند؛ گروه یاغی وقتی وضع را چنین دیدند از تعقیب پیامبر منصرف شدند چرا که این دو فرد از ثروتمندان قریش به شمار میرفتند که در طائف نیز باغی داشتند
در روایات آمده شخص یهودی خدمت رسول گرامی اسلام  (ص) رسید و مدعی شد من از شما طلبکارم و در همان کوچه به دنبال وصول طلب خود بود؛ پیامبر که در اوج قدرت در مدینه بودند فرمودند: شما از من طلبی نداری اما  اجازه بده بروم منزل و برای شما پول بیاورم زیرا پولی همراه من نیست یهودی گفت نمی گذارم یک قدم بردارید هر چه پیامبر با او نرمش نشان داد او بیشتر خشونت نشان داد تا آنجا که عبا و ردای پیامبر اکرم را گرفت و به دور گردن حضرت پیچید و آنقدر کشید که اثر قرمزی در گردن پیامبر به جا ماند
وی در این باره افزود: حضرت با این پیشامد در رسیدن به مسجد برای نماز تاخیر کردند مسلمین دیدند حضرت نیامدند، هنگامی که بر سر صحنه رسیدند و شاهد ماجرا بودند خواستند آن یهودی را کتک بزنند که حضرت فرمودند: من خودم می دانم با رفیقم چه کنم شما کاری نداشته باشید؛ پیامبر اکرم (ص) آنقدر از خود نرمش نشان داد که یهودی مسلمان شد و  پیامبر را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما با داشتن قدرت وقتی فردی که قدرتی ندارد را این همه تحمل می کنید بیانگر این است که شما یک فرد عادی نیستید و این قدرت از سوی خدا به شما عنایت شده است لذا آن یهودی همانجا به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد و مسلمان شد.
جنگ علیه پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  تنها با مسخره کردن و اذیت و آزار روانی تمام نمی‌شد؛ بلکه فراتر از این رفته و به شکنجه و آزار جسمی رسید و این امر تا حدی دامنه‌ای گسترده و وسیع به خود گرفت که دشمن خدا، امیه بن خلف، بر چهره پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  آب دهان انداخت[13]. حتی بعد از هجرت، دشمنان جدید با شیوه‌های جدید به دشمنی و آزار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  روی آوردند و پس از آنکه دشمنی با پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  منحصر در قریش مکه بود، افرادی از منافقان که همسایه پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  بودند، به دشمنی با او برخاستند و علاوه بر اینها یهودیان، فارسها، روم و همپیمانانشان دشمنان دیگری بودند که قدعلم نمودند. در ابتدای امر دشمنان پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  در مکه هر چند به ناسزا گفتن و مسخره کردن و محاصره و زد و کوب مختصر، برخاسته بودند، امّا به این هم اکتفا ننمودند و به دشمنی و رویارویی مسلحانه و نظامی شدید که جنگ و گریز در بر داشت برخاستند و این امر به فاجعه‌ای تبدیل شده بود که نتیجه‌ای جز ضررهای مالی و جانی در پی نداشت[14]. آری دوران رسالت آن حضرت این طور می‌گذشت و زندگی ایشان زنجیری بود که حلقه‌های بلا و مصیبت آن را تشکیل می‌داد، اما در برابر مشکلاتی که در راه خدا به او می‌رسید، سست و زبون نگردید؛ بلکه استقامت می‌ورزید و به امید پاداش الهی تا دم مرگ تمام سختیها و مشکلات را تحمل می‌نمود.[15]
پیامبر خدا در مواقع متعددی با مشکلات و مصیبتهایی مواجه شد که سختی آنها به ذهن کسی نمی‌گنجد. مشکلات و مصیبتها به اندازة ارزش و مقام رسالتی بود که ایشان بر عهده داشت و بر اثر تحمل چنین مشکلات و مصیبتهایی بود که به مقام و منزلتی والا نزد پروردگارش نائل گردید؛ چرا که او نسبت به قوم خود مهربان بود و نمی‌خواست که قومش به عذابهایی گرفتار شوند که ملتهای پیشین به آن مبتلا شده بودند و شکیبایی می‌نمود تا برای دعوتگرن و مصلحان الگو باشد[16]. پس وقتی که رسول خدا از اذیت و آزار مجرمان در امان نماند و با بزرگ‌ترین مصیبتها مواجه گردید، داعیان نیز مورد اذیت و آزار قرار خواهند گرفت و سنت و قانون الهی در مورد دعوتها چنین است؛ چنانکه از ابوسعید بن ابی وقاص رضی الله عنه   روایت است که از رسول خدا پرسید: بیش از همه چه کسانی به بلا و مصیبت گرفتار می‌آیند؟ فرمود: «پیامبران، سپس کسانی که بیش از دیگران با پیامبران مشابهت دارند و سپس کسانی که بعد از آنها باشند و هر کس برحسب دینداری و مقام و منزلت معنوی خود به مصیبت و بلا گرفتار می‌شود و هر چند از نظر ایمان قوی‌تر باشد، مصیبت و بلای او به همان اندازه سخت‌تر خواهد بود و بنده همچنان به بلا و مصیبت گرفتار می‌شود تا اینکه چنان روی زمین راه می‌رود که هیچ گناهی برای او باقی نمی‌ماند.
آرزوی مرگ آخرین تهمت دشمنان به پیامبر اکرم(ص) بود، ابراز کرد: هنگامی که دشمنان دیدند دیگر راهی برای تهمت زدن به پیامبر ندارند آرزوی مرگ ایشان را کردند.
 خداوند به پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید به این افراد بگویید انتظار مرگ من و مومنان را می‌کشید؟، با مردن مومنان مشکلی حل‌نشده بلکه گناهان شما بیشتر می‌شود.

 در برابر معجزه ى بزرگ پیامبر(ص) گیج و مبهوت گشته بود و تلاششان این بود که آن را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب و آموزش الهى نداشته باشد؛ برخی آن را دروغ و برخی بر اساس کتب پیشینیان و برخی تراوشات فکری او می دانستند. اما قرآن به ردّ این اندیشه پرداخته و به امی بودن پیامبر(ص) اشاره می کند که پیامبری که درس نخوانده و قبل از بعثت قدرت بیان چنین مطالبی نداشته ممکن نیست قرآن تراوش فکری او یا برگرفته از کتب پیشینیان باشد.

پاسخ تفصیلی: جامعه ى «اُمّى» و درس نخوانده ى عرب جاهلى، در برابر معجزهى بزرگ پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) (قرآن) شگفت زده شده و گیج و مبهوت گشته بود، و هرگز باور نمى کرد که به فردى از آنان از جانب خدا، کتاب با عظمتى وحى گردد که به مردم بیم و نوید دهد، چنان که قرآناز آنان نقل مى کند.
«اَکانَ لِلنّاسِ عَجَباً اَنْ اَوْحَیْنا اِلى رَجُل مِنْهُمْ اَنْ اَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ…».(۱)
(آیا براى مردم مایه ى شگفتى است که به یکى از آنها وحى فرستادیم که مردم را بیم، و افراد با ایمانرا بشارت دهد که براى آنها نزد پروردگارشان سابقه نیکو ویا منزلت نیک است).
تلاش عرب جاهلى این بود که معجزهى قرون و اعصار (قرآن) را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب و آموزش الهى نداشته باشد و در این مورد به تفسیرهایى پرداخته اند که در محل خود خواهد آمد.
یکى از پندارهاى خام آنان در باره قرآناین بود که آیات، ذیل آن را بیان مى کند:
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اِفْکٌ افْتَریهُ وَ اَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاوُوا ظُلْماً وَ زُوراً».(۲)
(گروه کافر گفتند که این قرآندروغى بیش نیست که به دروغآن را به خدابسته است و گروهى او را در این کار یارى کرده اند حقّاً که سخن بى اساس و ناروایى گفته اند).
«وَ قالُوا اَساطِیرُ الاَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ اَصِیلاً».(۳)
(گفتند: قرآنافسانه هاى پیشینیان است که آنها را نوشته (و یا براى او نوشته اند) و این داستانها صبح و شام بر او القا مى گردد).
در این آیات دو نوع تهمت به پیامبر زده شده است:
۱ـ این کتاب از آن خدانبوده، و افترایى است که به او بسته شده، و او در تنظیم آن در برخى قسمتها از دیگران کمک گرفته است «اِنْ هذا اِلاّ اِفْکٌ افْتَریهُ وَ اَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
۲ـ این کتاب را از روى کتاب هاى پیشینیان نوشته است و مطالب آن صبح و شام بر او القا مى گردد.
این آیات و همچنین آیات مشابه، حاکى است که برخى از مشرکان مکّه تلاش مى نمودند که قرآن را تراوش فکر پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) قلمداد کنند و به دیگران القا کنند که او به کمک گروهى (لابد پری ها و کاهنان) دست به تالیف آن زده است و یا آن را مجموعه اى بدانند که از روى عهدین و غیره تنظیم شده است.
در چنین شرایطى قرآنبه تکذیب این نسبت پرداخته و به طور اجمال مى فرماید:
«قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمواتِ وَ الاَرْضِ اِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحیماً» .(۴)
(بگو قرآنرا آن کسى فرو فرستاده که از نهان آسمانها و زمین آگاه است. او آمرزنده و مهربان مى باشد).
قرآن در سورهعنکبوت به طور تفصیل به ردّ این اندیشه پرداخته و با لحن قاطع مى گوید: «تو اى پیامبر تا نزول وحى هرگز نه کتابى مى خواندى و نه خطّى مى نوشتى در این صورت چگونه مى توان گفت که این کتاب تراوش فکر تو است، یا آن را از کتاب هاى پیشینیان نوشته اى»، چنانکه مى فرماید:
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ اِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ».(۵)
(تو هرگز [از دوران کودکى تا لحظه نزول وحى] نه کتابى را مى خواندى و نه با دست چیزى را مى نوشتى، [زیرا اهل خواندن و نوشتن نبودى] در این صورت باطل گرایان در کتاب تو به شک مى افتادند ( و آن را محصول تراوش فکر تو و یا نگارش از کتاب هاى پیشینیان مى انگاشتند).
کافران عصر حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به وی تهمت جنون می‌زدند.
او لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة... «آیا فکر نکردند که همنشین آنها (پیامبر) هیچ گونه (اثری از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنین نسبت ناروایی به او می‌ دهند؟! ) او فقط بیم دهنده آشکاری است (که مردم را متوجه وظایفشان می‌ سازد).»

[۱]

[۲]


وقالوا یـایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون. «و گفتند: «ای کسی که «ذکر» (قرآن) بر او نازل شده، مسلما تو دیوانه ‌ای.» 

[۳]


‌ام یقولون به جنة... «یا می‌ گویند او دیوانه است؟! ولی او حق را برای آنان آورده اما بیشترشان از حق کراهت دارند (و گریزانند).»

[۴]


افتری علی الله کذبـا‌ام به جنة..... «آیا او بر خدا دروغ بسته یا به نوعی جنون گرفتار است؟! » (چنین نیست)، بلکه کسانی که به آخرت ایمان نمی‌ آورند، در عذاب و گمراهی دوری هستند (و نشانه گمراهی آنها همین انکار شدید است).»

[۵]

[۶]


. تتفکروا ما بصاحبکم من جنة... «....سپس بیندیشید این دوست و همنشین شما (محمد) هیچ گونه جنونی ندارد او فقط بیم دهنده شما در برابر عذاب شدید (الهی) است!»

[۷]


ویقولون ائنا لتارکوا ءالهتنا لشاعر مجنون. «و پیوسته می‌ گفتند: «آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعری دیوانه رها کنیم.»

[۸]


. وقالوا معلم مجنون. «سپس از او روی گردان شدند و گفتند: «او تعلیم یافته ‌ای دیوانه است!» 

[۹]


کذلک ما اتی الذین من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون• اتواصوا به بل هم قوم طاغون• فتول عنهم فما انت بملوم. «این گونه است که هیچ پیامبری قبل از اینها بسوی قومی فرستاده نشد مگر اینکه گفتند: «او ساحر است یا دیوانه!» • آیا یکدیگر را به آن سفارش می‌ کردند (که همه چنین تهمتی بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومی طغیانگرند. • حال که چنین است از آنها روی بگردان که هرگز در خور ملامت نخواهی بود.» 

[۱۰]


فذکر فما انت بنعمت ربک بکاهن ولا مجنون. «پس تذکر ده، که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستی.» 

[۱۱]

[۱۲]


ما انت بنعمة ربک بمجنون. «که به نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی.» 

[۱۳]


وان یکاد الذین کفروا... ویقولون انه لمجنون. «نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را می‌ شنوند با چشم زخم خود تو را از بین ببرند، و می‌ گویند: «او دیوانه است.» 

[۱۴]


وما صاحبکم بمجنون. «و مصاحب شما (پیامبر) دیوانه نیست.»
گاهی نیز برای خنثی کردن تأثیر حرف‌های پیامبر(ص)، نسبت جنون به آن حضرت می‌دادند تا به این وسیله، مردم را از پیرامون آن حضرت پراکنده کنند. به این مطلب در آیه 6، سوره حجر، اشاره شده است: (و قالوا یا ایّها الذی نزل علیه الذّکر انّک لمجنون)؛ و گفتند: ای کسی که ذکر (قرآن) بر تو نازل شده! مسلماً تو دیوانه‌ای.
وقتی مخالفین دیدند که با استهزا و نسبت‌های ناروا، کاری از پیش نمی‌برند، به فکر مجادله افتادند و سعی کردند تا مطالبی باطل به مردم القا کنند و ذهن آنان را از سخنان پوچ پرکنند و دیگر جایی برای پذیرش سخن حق پیامبر در آن باقی نماند؛ مثلاً می‌گفتند: امکان ندارد که به انسانی، از طرف خدا وحی شود؛ زیرا اگر این کار شدنی بود، باید به ما هم که انسان هستیم، وحی می‌شد. پس ادعای پیامبر، مبنی بر وحی از طرف خدا، کذب و دروغ است. کافران می‌گفتند: اگر خدا می‌خواست پیامبری بفرستد، باید فرشته‌ای را مأمور این کار می‌کرد. گاهی آنان می‌گفتند: این چگونه پیامبری است که در بازار راه می‌رود، غذا می‌خورد؟! چرا فرشته‌ای بر او نازل نمی‌شود تا به او کمک کند و یا چرا گنج و باغ‌های سرسبز ندارد؟ البته همة این سخنان از باب استبعاد است و تنها عده‌ای از مردم که قدرت استدلال ندارند، تسلیم چنین سخنان پوچی می‌شوند.[7]
4. تطمیع و تهدید
تطمیع و تهدید پیامبر یا پیروان آن حضرت نیز روش دیگر کافران بود تا بدین گونه جلوی نشر آیین اسلام را بگیرند و اگر باز هم موفق نمی‌شدند، آن‌گاه با عملی کردن تهدیدهای خود، دست به جنگ با پیامبر(ص)می‌زدند. تاریخ صدر اسلام نمونه‌های فراوانی از این شیوة کفّار را ثبت کرده است.[8]
5. تبعید
برخی آیات مانند: (الا تقاتلون قوماً نکثوا ایمانهم و همّوا باخراج الرّسول و...)[9] خبر از توطئة دیگر مشرکین می‌دهد که تصمیم گرفتند پیامبر اکرم(ص)را از مکه اخراج کنند و به عبارت دیگر، آن حضرت را تبعید نمایند که البته این تصمیم شوم خود را عملی هم کردند.
6. تحمیل جنگ
جنگ‌های پیامبر اکرم(ص)
جنگ و جهاد در فرهنگ قرآن، بار ارزشی مثبتی دارد. جهاد، به معنای تقویت حق و تضعیف باطل و اقامة حق و دفع باطل است. ممکن است این سؤال به ذهن آید که: چرا پیامبر اکرم(ص)با اینکه «رحمة للعالمین» است، با دشمنانش به جنگ پرداخت؟
پاسخ این است که: وقتی پیامبراکرم(ص) دعوت خود را مطرح کرد و مردم را به توحید و خدا پرستی و اجتناب از شرک فراخواند، به طور طبیعی مردم به دو گروه تقسیم شدند: عده‌ای دعوتش را پذیرفتند و مسلمان شدند و عده‌ای در برابرش صف کشیدند و به عناد و دشمنی پرداخته، دعوتش را رد کردند.
وقتی هدف‌ها و راه‌ها از هم جدا شوند، امید بازگشت و رجوع از بین می‌رود و راه وحدت و هماهنگی بسته ‌می‌شود. اسلام مکتبی زنده و جهانی است که اصلاح نظامات اجتماعی و اقتصادی دنیا را به شیوة خاصّی دنبال می‌کند. اسلام مانند مکاتب دیگر در چارچوب جامعه و نژاد محصور نیست؛ بلکه برای عموم جهانیان است و مسلمانان به پیروی از تعالیم اسلام، وظیفه دارند در راه نجات توده‌های محروم و ستمدیده، استقرار صلح و عدالت، و آشنا شدن مردم جهان با برنامه‌های زندگی بکوشند.
مجاهدین اسلام در صدد آن نیستند که از راه جهاد، دست به کشور گشایی بزنند و یا حکومتی را سرنگون و حکومتی مثل آن یا بدتر از آن را ایجاد کنند؛ بلکه جهاد، تلاش بشر دوستانه و بی‌شائبه‌ای است که در راه خدا و تکامل انسان‌ها و نجات توده‌ای ضعیف انجام می‌یابد تا فتنه‌ها زدوده و صلح عمومی برقرار شود: )و قاتلوهم حتّی لاتکون فتنة([10] ؛ و با آنها پیکار کنید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم) باقی نماند.
فطرت انسان حکم می‌کند که علف‌های هرزه و عضوهای فاسد اجتماع باید قطع شود تا زمینه برای نجات و سعادت توده‌های محروم فراهم آید.
اهمیت جنگ و جهاد در اسلام
در آیین اسلام، جنگ به عنوان یک هدف مطرح نیست؛ بلکه برای جلوگیری از تجاوزها و ستمگری‌ها و نیز باز شدن راه برای سعادت انسان‌های شایسته، «جهاد» آخرین وسیله است. قرآن در این باره می‌فرماید: )و لو لا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لفسدت الارض([11]؛ اگر خدا برخی از مردم را به وسیلة برخی دیگر دفع نمی‌کرد، زمین تباه و فاسد می‌شد.
پس در بینش اسلامی، «جهاد» به منظور از بین بردن فساد و تباهی و محو مفسدان تشریع شده است؛ آنها که بر سر راه سعادت انسان‌های بی‌شماری نشسته و اجازة پیروی از حق را به آنها نمی‌دهند. همان گونه که جرّاح، عضو فاسد بدن را قطع می‌کند، تا بیماری به سایر اعضا سرایت نکند، پیامبر نیز به دستور خدا مأموریت دارد تا با طاغوت‌هایی که بر سر راه دعوت اسلامی، مانع ایجاد کرده‌اند و نمی‌گذارند عقاید حقّة توحیدی گسترش یابد، مبارزه کند و زنجیر بردگی و بندگی را از دست و پای مردم بی‌شمار باز کند و آنها بتوانند راه خود را با آزادی عمل طی کنند.
نظر خاورشناسان دربارة جنگ های پیامبر(ص)
حال که با انگیزة پیامبراکرم(ص) در جنگ‌هایش آشنا شدیم، بهتر است نظری به گفته‌های مستشرقان و خاورشناسان مغرض و کینه‌توز کنیم تا با مراجعه به تاریخ، دروغ‌های آنها بیش از پیش روشن شود.
گوستاولوبون، دانشمند فرانسوی، می‌گوید: پیشرفت سریع قرآن موجب شد تا مورخانی که با اسلام دشمنی می‌ورزند، این پیشرفت را معلول دو چیز بدانند: یکی، آزادی‌هایی که در این دین موجود است و دیگر، زور شمشیر. ولی باید دانست که این نسبت‌های ناروا، پایه و اساس صحیحی ندارد؛ زیرا هر کسی قرآن را بخواند، به خوبی می‌بیند که همان سخت‌گیری‌هایی که در ادیان دیگر دیده شده، در این دین نیز موجود است و موضوع تعدّد زوجات نیز برای ملت‌های مسلمانی که پیش از ظهور اسلام در میان آنها رایج بوده است، چیز تازه‌ای نبود تا موجب جلب نظر آنان به این دین و پذیرش آن شود.
اما اینکه آزادی عمل در اسلام، باعث جذب پیروان اسلام شده، دانشمند نامی؛ مسیو «بیل» چندین سال قبل از این، به خوبی به آن پاسخ داده است. وی پس از اینکه ثابت کرده که آنچه پیغمبر اسلام بدان دستور داده و پیروان خود را پایبند کرده (مانند : روزه، جلوگیری از باده‌گساری، و دیگر دستورهای اخلاقی) به مراتب سخت‌تر از دستورهای عیسویان است. وی آن‌گاه چنین گفته است: با این حال، کمال اشتباه و نادانی است اگر کسی بپندارد که پیشرفت برق‌آسا و سریع اسلام در اطراف جهان، بدین جهت بوده که اسلام کارهای دشوار و رفتار نیک را از دوش پیروان خود برداشته و به آنها در انجام کارهای زشت، آزادی عمل داده است. مسیو «هوتینجر» فهرست کاملی از اخلاق کریمه و آداب پسندیده‌ای را که در دین اسلام موجود است، تدوین نموده است و صرف نظر از طرفداری از اسلام، به راستی این فهرست شامل آخرین دستورهایی است که می‌توان برای تهذیب اخلاق و جلوگیری از رفتارهای ناپسند یک انسان، تدوین کرد.
، اما از نخستین روزهای دعوت علنی بار سنگین بلا و مشقت و رنج را بر دوش گرفت و از سوی بی‌ خردان قریش، مورد اذیت و آزار فراوانی قرار گرفت، به طوری که هر گاه از کنار مجالس آنان می‌گذشت او را مسخره می‌ کردند و می‌ گفتند: این پسر ابی کبشه است که از آسمان با او سخن گفته می‌ شود و هم چنین یکی از آنان وقتی از کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گذشت با تمسخر می‌ گفت: امروز از آسمان برایت سخنی نازل نشده است؟!(8) آزار و اذیت قریش روز به روز بیشتر می شد‏ تا این که قرآن نازل می شود و می فرماید: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ‏ ‏فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ‏».(9) «و ما می دانیم که سینه‌ ات از آن چه می گویند ، تنگ می شود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرک آلودشان دلت به هم می آید) پس (به هنگام هجوم ناراحتی ها و اندوه ها متوسّل به تسبیح و تقدیس خدا شو و زبان) به حمد و ثنای پروردگارت بگشای و از زمره‌ سجده‌ کنندگان (و نمازگزاران) باش».

حضرت محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)

۵۱۵ بازديد

حافظ -پخش صوتی غزل با صدای موسوی گرمارودی
نسب پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب‌ بن‌ هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن‌ مضر‌ بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر‌ «وهب‌ بـن عـبدمناف بن زهره بن‌ کلاب‌» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آن که «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشته شدن‌ صد‌ شتر‌ فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند:من از همه کس بآدم شبیه ترم و ابراهیم از نظر قیافه و اخلاق از همه کس بیشتر بمن شبیه است. 

[۲]

[۳]

[۴]

اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا ابراهیم (علیه‌السّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیه‌السّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) ۴۹ نفر می‌باشند؛

[۵]

[۶]

 که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است. 

[۷]

[۸]

[۹]

[۱۰]

[۱۱]

 «عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی این گونه ذکر کرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن‌هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. پیـامبر اسـلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و می‌فرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید. 

[۱۲]

[۱۳]

 لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) ضبط کرده‌اند. 

[۱۴]

مسعودی در «التنبیه و الاشراف» می‌نویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر که از این کار نهی کرده و فرموده نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آن چه مسلم و بی‌خلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.» 

[۱۵]

بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده می‌شود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داده‌اند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند.» 

[۱۶]

[۱۷]

[۱۸]

 و بدین ترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمده‌اند. از‌ ام سلمه همسر پیمغبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهما‌السّلام) است

نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنی‌زهره و از قبیله قریش. 

[۲۳]

[۲۴]

 نسب پدری و مادری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم می‌پیوندد. پدر آمنه یعنی وهب ‌بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و

[۲۵]

[۲۶]

[۲۷]

[۲۸]

 مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنی‌عبدالدار بود. 

[۲۹]

[۳۰]

[۳۱]

[۳۲]

[۳۳]

[۳۴]

 آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانسته‌اند.

[۳۵]

[۳۶]

[۳۷]

 گفته‌اند آن‌گاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرم‌ساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژه‌ای داشت. 

[۳۸]

← ایمان اجداد پیامبر

پدر‌، مادر، اجداد و جدات آن حـضرت هـمه و همه مسلمان و مومن‌ بوده‌ و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان‌ کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل اسماعیل‌ ذبیح و فرزند‌ ابراهیم‌ خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.

در این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛

۱. بر پایه گزارش‌های تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنی‌هاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابی‌طالب یا شعب علی معروف گشت

[۱۱۵]

 و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام گرفت‌ به دنیا آورد؛ 

[۱۱۶]

[۱۱۷]

[۱۱۸]

[۱۱۹]

 که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی‌طالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان‌ هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویله‌ای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانه‌ای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته می‌شود. 

[۱۲۰]

[۱۲۱]

۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانه‌ای در نزدیکی کوه صفا دانسته است

شاید یکی از پراختلاف‌ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول می‌رسد. مقریزی بیشتر این قول‌ها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است. 

[۱۲۳]

 ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به‌ هدف‌ خود‌ نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانسته‌اند. 

[۱۲۴]

[۱۲۵]

 همچنین مشهور آن است که ولادت‌ آن‌ حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. مرحوم ثقة الاسلام کلینی با اهل سنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم‌عقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده

[۱۲۶]

 که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است. 

[۱۲۷]

 به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشته‌اند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد. 

[۱۲۸]

 البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانسته‌اند. 

[۱۲۹]

 به همین علت گفته‌اند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیح‌تر از ربیع الاول است.

در اکثر منابع مهم حدیثی و تاریخی اهل سنت، روایاتی نقل شده است مبنی بر اینکه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران جوانی مدتی گوسفندچرانی می‌کرده‌اند. مثلا بخاری در کتاب صحیح خود از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «ما بعث الله نبیا الا راعی الغنم، قال له اصحابه و انت یا رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعیتها لاهل مکه علی قراریط؛ خداوند پیغمبری نفرستاد جز گوسفندچران (جز اینکه گوسفند چرانی می‌کرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نیزای رسول خدا؟ فرمود: آری، من نیز برای اهل مکه در برابر چند قیراط گوسفند چراندم!»

[۵۶۹]

 نظیر این روایت در کتاب‌های دیگر حدیث و سیره روایت شده و از آنجا که این روایات در نظر بسیاری از اهل سنت مورد قبول واقع شده و نتوانسته‌اند در سند و یا متن آنها تردید کنند اصل مطلب را پذیرفته و با سخنانی عارفانه و فیلسوف‌مآبانه درصدد توجیه آن بر آمده‌اند. در منابع شیعی هم روایاتی در این باره وجود دارد، اما به نسبت کمتر، که از لحاظ متن و سند مورد خدشه واقع شده‌اند.

[۵۷۰]

[۵۷۱]

یکی از اخبار کذب دال بر شبانی پیامبر برای مکیان، داستانی موهن در تاریخ طبری است که با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض بوده و در جهت خدشه به شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جعل گردیده است. در این گزارش جعلی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: من آهنگ انجام کاری از کارهای زمان جاهلیت نکردم جز دو بار و پس از آن دیگر آهنگ کار بدی نکردم، تا وقتی که خدای (عزّوجلّ) مرا به رسالت خویش مفتخر ساخت، و داستان بدین گونه بود که در یکی از شب‌ها به پسرکی از قریش که در قسمت بالای مکه با من گوسفند می‌چرانید گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهای من مواظبت می‌کردی تا من به مکه بروم و همانند جوان‌های مکه شبی را به شب‌نشینی و قصه‌گوئی‌های شبانه بگذرانم؟... در آن شب صدای دف و مزمار شنیدم و به تماشا نشستم ولی خداوند گوشم را بست و به خواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشید چیز دیگری مرا بیدار نکرد

ترور شخصیت نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، یکی از نقشه‌های شوم اعراب مشرک جاهلی و دنباله‌روهای آنان در برابر دعوت توحیدی آن حضرت در طول تاریخ بوده و هست. چنانکه به تصریح قرآن، آن حضرت را ساحر، 

[۷۳۲]

[۷۳۳]

[۷۳۴]

 مجنون، 

[۷۳۵]

[۷۳۶]

[۷۳۷]

 کذاب، 

[۷۳۸]

[۷۳۹]

 سفیه

[۷۴۰]

 و... نامیدند. موضوع اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مراحل مختلف زندگانی آن حضرت، از سوی سیره‌نویسان در منابع مختلف مطرح شده است. اجیر شدن حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران نوجوانی و جوانی پیامبر و قبل از بعثت مطرح گردیده و بعد از بعثت ایشان هیچ گزارشی درباره اجیر شدن ایشان در تاریخ نیامده است.

یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ زندگانی پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که باید مورد توجه قرار گیرد این است که تاریخ زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خصوص تا قبل از بعثت ایشان آکنده از تناقض‌گویی منابع تاریخی و نقل‌های متفاوت و اخبار ضعیف است که احتمال دخل و تصرف‌ و نفوذ اسرائیلیات را در تاریخ زندگانی آن حضرت تقویت می‌نماید.

اما موضوع اجیر شدن نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، مشخصا در دو زمینه خاص در اکثر منابع تاریخی وارد شده است. اولین مسئله ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ماجرای شبانی برای قریش است. دومین مسئله ماجرای اجیر شدن نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کاروان تجاری خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) است.

به نظر می‌رسد که ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط اشراف مشرک مکه برای شبانی در برابر بهایی بسیار‌اندک و موضوع اجیر شدن ایشان در کاروان تجاری، یکی دیگر از دروغ پردازی‌های دشمنان ایشان در جهت خدشه نمودن به شخصیت عظیم ایشان و کاستن از شان و جایگاه اجتماعی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. یک سوال اساسی که در این بین به ذهن خطور می‌کند این است که اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه تعارضی با شان و شخصیت ایشان دارد؟ برای رسیدن به درک صحیح از موضوع اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و جایگاه اجتماعی ایشان و تصدیق یا تکذیب این گونه اخبار باید این موضوع را در ظرف زمانی و مکانی خاص به خود دید.

← شبانی پیامبر اسلام

یکی از افترائاتی که از سوی افراد شهره در وضع و جعل اخبار، به رسول‌ اکرم‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده شده، موضوع اجیر شدن ایشان برای چوپانی و شبانی مشرکان مکه است. محدثان و تاریخ‌نگاران نیز با پذیرش و تایید این اخبار، از این ماجرا، اصلی کلی ساخته و پرداخته‌اند که بنابرآن گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالی باید دوره‌ای از عمر خویش را به شبانی بگذرانند تا برای تصدی امر خطیر رسالت ‌شایستگی یابند!

حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سن ۲۵ سالگی برای بار دوم در سفری تجاری عازم شام شد. 

[۸۱۰]

 این سفر چهار سال و نه ماه و شش روز پس از فجار چهارم روی داد. بر اساس منابع حدیثی و تاریخی حضرت‌ محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوره جوانی با سرمایه‌ حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) به تجارت مـشغول‌ بوده و در طی سفرهای تجارتی آن حضرت، وقایعی رخ می‌داد که نشان از شان و منزلت والای او داشت‌ و بدین‌ وسـیله‌، راهـبی نـشانه‌های نبوت را در او یافت و به بعثت و ظهور او‌ مژده‌ داد.

۱. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: حق تعالی به زبان هر پیغمبری بشارت مرا به قوم ایشان داده است، و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد کرده است... در تورات مرا احید نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستی خدا جسدهای امت من بر آتش جهنم حرام گردیده است، و در انجیل مرا احمد نامید زیرا که من محمودم در آسمان و امت من حمد کنندگانند، و در زبور مرا ماحی نامید زیرا که به سبب من از زمین محو می‌نماید عبادت بت‌ها را، و در قرآن مرا محمد نامید زیرا که در قیامت همه امت‌ها مرا ستایش خواهند کرد به سبب آن که به غیر از من کسی در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من. 

[۹۰۱]

[۹۰۲]

[۹۰۳]

۲. ابن بابویه در حدیث دیگری به سند صحیح از امام محمد باقر (علیه‌السّلام) روایت کرده است که: نام حضرت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صحف ابراهیم «ماحی» و در تورات «حاد»، و در انجیل «احمد» و در قرآن «محمد» است. 

[۹۰۴]

[۹۰۵]

۳. در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) از جنگ صفین برمی گشت، به دیر راهبی رسید که از نسل حواریان عیسی (علیه‌السّلام) و از علمای نصارا بود، پس از دیر فرود آمد در حالی که کتابی چند در دست داشت و گفت: جد من بهترین حواریان عیسی (علیه‌السّلام) بوده است و این کتاب‌ها به خط اوست که عیسی گفته و او نوشته است و در این کتاب‌ها مذکور است که پیغمبری از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل (علیه‌السّلام) از شهر مکه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی و قائد و نبی الله و صفی الله و حبیب الله

«ن»؛ قال اللّه تعالی: «نْ• وَ اْلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونْ؛ 

[۹۶۱]

 نْ• سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند.»

در روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) آمده است که فرمودند: «ان لرسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عشرة اسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن، فمحمد و احمد و عبدالله و یس و ن؛ برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۱۰ نام است که ۵ نام در قرآن و ۵ نام در غیر قرآن است؛ آن نام‌هایی که در قرآن است عبارت‌اند از: محمد، احمد، عبدالله، یس و نون.»

[۹۶۲]
«حم»؛ قال اللّه تعالی: «حم• وَ الْکِتابِ الْمُبین؛ 

[۹۶۳]

[۹۶۴]

 حم• سوگند به کتاب مبین (و روشنگر).»
در حدیث معتبر از 
حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) منقول است در تفسیر «حم» فرمودند: «حم» نام محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است در کتابی که خدا بر هود (علیه‌السّلام) فرستاده بود، و «کتاب مبین» امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است. 

[۹۶۵]



←← ذکر


• «ذکر»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَیْکُمْ ذِکْرًا؛ 

[۹۶۶]

 خداوند چیزی که مایه تذکّر است بر شما نازل کرده است.»

حضرت صادق (علیه‌السّلام) فرمود که «ذکر» از نام‌های آن حضرت است و مائیم «اهل ذکر» که حق تعالی در قرآن امر کرده است که: «هر چه ندانید از اهل ذکر سؤال کنید.» 

[۹۶۷]

[۹۶۸]

[۹۶۹]



←← مدثّر


• «مدثّر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ 

[۹۷۰]

‌ای جامه خواب به خود پیچیده (و در بستر آرمیده)!» در حدیث است که خطاب «مدثر» به اعتبار رجعت نبی مکرم است پیش از قیامت، یعنی: ‌ای کسی که خود را به کفن پیچیده‌ای! زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان. 

[۹۷۱]



←← مزمّل


• «مزمّل»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛ 

[۹۷۲]

‌ای جامه به خود پیچیده!» علی بن ابراهیم روایت کرده است که حق تعالی آن حضرت را «مزمل» نامیده است زیرا که وقتی وحی بر آن جناب نازل شد، خود را به جامه‌ای پیچیده بود. 

[۹۷۳]



←← داعی


• «داعی»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا»

[۹۷۴]

 در حدیث معتبر آمده است پیامبراسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده‌اند: خداوند مرا «داعی» خوانده است برای آن که مردم را دعوت می‌کنم به دین پروردگار خود. 

[۹۷۵]

[۹۷۶]

[۹۷۷]



←← نجم


• «نجم»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون‌؛ 

[۹۷۸]

 و (نیز) علاماتی قرار داد؛ و ( شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت می‌شوند.»

«وَ النَّجْمِ اِذا هَوی‌؛ 

[۹۷۹]

 سوگند به ستاره هنگامی که افول می‌کند.»

در روایات تفسیری وارد شده است که مراد از «نجم» آن حضرت است که نجم فلک هدایت است. 

[۹۸۰]

[۹۸۱]

 و همچنین در تفسیر قول حق تعالی «و علامات و بالنجم هم یهتدون» آمده است که «علامات»، ائمه‌اند که نشانه‌های راه هدایتند و «نجم»، حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که ایشان به او هدایت یافته‌اند. 

[۹۸۲]

[۹۸۳]

[۹۸۴]



←← بشیر و نذیر


• «بشیر و نذیر»؛ قال اللّه تعالی:
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ اَصْحابِ الْجَحیم‌؛ 

[۹۸۵]

 ما تو را به حق، برای بشارت و بیم دادن ( مردم جهان) فرستادیم؛ و تو مسئول (گمراهی) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی.‌«

«... فَقَدْ جاءَکُمْ بَشیرٌ وَ نَذیرٌ... ؛ 

[۹۸۶]

 (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌ دهنده و بیم ‌دهنده، به سوی شما آمد!»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ 

[۹۸۷]

 و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش‌های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!»

«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیرا... ؛ 

[۹۸۸]

 ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکننده‌ای داشته است!»

«اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللَّهَ اِنَّنی‌ لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر؛ 

[۹۸۹]

 (دعوت من این است) که: جز «اللَّه» را نپرستید! من از سوی او برای شما بیم دهنده و بشارت دهنده‌ام!»

«یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ 

[۹۹۰]

‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذارکننده‌.»

در روایت آمده است که پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: خداوند تعالی مرا «نذیر» خوانده است برای آن که می‌ترسانم به آتش هر که را نافرمانی من کند و «بشیر» نامیده است برای آن که بشارت می‌دهم مطیعان خود را به بهشت. 

[۹۹۱]

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

۵۰۳ بازديد


معجزاتی که با ولادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد

۱- ممنوع شدن شیاطین از رفتن به آسمان‌های هفتگانه و گرفتن خبر.

۲- سرنگون شدن همه بت ها.

۳- ترک برداشتن کنگره‌های طاق کسری و فروریختن چهارده کنگره آن.

۴- خشک شدن دریاچه ساوه که برای ایرانیان مقدس بود.

۵- سرنگون شدن تخت تمام سلاطین عالم و لال شدن آن‌ها در آن روز.

۶- باطل شدن سحر، ساحران و جادوی جادوگران و قطع شدن ارتباط کاهنان با همزادان شیطانی آنها.

بعد از سه سال تبلیغ پنهانی و جمع شدن گروهی اندک گرد پیامبر اسلام(ص)،  دستور آسمانی انذار عشیره نازل شد. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بت‌ها و به پرستیدن خدای یگانه می‌خواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان می‌شدند و در شکاف کوه‌ها و جاهای دور از رفت و آمد نماز می‌گزاردند.

 چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:

«وَأَنذِرْ‌ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده‌اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه می‌کنید بیزارم.»

دشمنان پیامبر(ص) در واقع کسانی بودند که با ابلاغ رسالت محمدی منافع شان به خطر افتاد. چه اینکه بزرگان قریش نه اعتقادی به بتان داشتند و نه به آن‌ها دل بسته بودندف بلکه تنها آن‌ها را وسیله‌هایی برای مصمل به اهداف خود می‌دانستند و حمله به بتان را موجب از بین رفتن ابهت بت‌ها دانسته که در نتیجه امیال و آرزوها و منافعشان را در خطر می‌دیدند. بعد از دعوت علنی پیامبر، مشرکین مکه، بخصوص اشراف قریش به خاطر مخالفت این دین توحیدی با آیین شرک آمیز آنان و نکوهش خدایانشان به شدت به مقابله با پیامبر اکرم‌(ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروری عرب و رقابت طوایف قریش با بنی هاشم نیز از دلائل دیگر این مخالفت بود که اشراف قریش را در مقابله خود با پیامبر، سر سخت تر می نمود.

مبارزات اشراف قریش با پیامبر اسلام را می‌توان در چهار بخش تقسیم بندی کرد: سازش و تطمیع، برخوردهای روانی، آزارهای جسمانی، برخوردهای علمی.

 سران قریش برای آنکه پیشرفت دین تازه را متوقف سازند به هر حیله ای متوسل می‌شدند. بدگویی از پیغمبر و آزار رساندن به او، شکنجه و آسیب پیروان او، نسبت دادن شاعری و دیوانگی و ساحری به وی و… ولی هیچ یک از این اقدامات سودی نبخشید.

در یکی از اقدامات کفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند آن‌ها گفتند: «سه مسئله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم گردد، از اصحاب کهف و ذوالقرنین و روح». آنها به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا(ص) پرسیدند و پیامبر(ص) هر سه را جواب داد اما در عین حال ایمان نیاوردند.

 شکنجه و آزار قریش نسبت به پیامبر و مسلمانان شدت گرفت. پیروان پیامبر به زندان و حبس محکوم شدند. زدن و گرسنگی و شکنجه های دردناک یاران پیامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن یاسر عنسی مورد شکنجه قرار گرفت. سمیه مادر عمار به شدت شکنجه شد و در راه اسلام با نیزه ابوجهل به شهادت رسید.

 برادر عمار یعنی عبدالله و پدرش یاسر در مکه زیر شکنجه قریش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشی را امیة بن خلف در گرمای شدید در بطحای مکه به پشت خواباند و سنگی بزرگ بر سینه اش نهاد تا به محمد (ص) کافر شود ولی او همچنان در زیر شکنجه احد احد می گفت.

 هجرت مسلمانان به حبشه

با افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر شد. محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیله‌ای نمی‌توانستند به او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او خصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ سخت‌گیری و آزاری دریغ نکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمی‌بیند، به آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخ‌های مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند.

هجرت به مدینه

در سال یازدهم بعثت یک گروه شش نفره از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برایشان عرضه کرد و آیاتی از قرآن تلاوت نمود.آن‌ها پیش از آن خبر ظهور پیامبری را از یهودیان شنیده بودند، وی را همان دانسته و دعوتش را پذیرفتند و اظهار امیدواری کردند که با پذیرفتن دعوت رسول خدا (ص) با یکدیگر متحد شوند.

با انتشار خبر اسلام در یثرب، علاوه بر کسانی که در مکه، اسلام را پذیرفته بودند، چندی دیگر از مردم یثرب نیز اسلام را پذیرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالی یثرب، در عقبه با رسول خدا دیدار کردند. آن‌ها در این دیدار با رسول خدا(ص) بیعت کردند.

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پیامبر (ص) بعیت کردند. در این جا بود که انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به یثرب بیاید. در این دیدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به این امر با شما بیعت می‌کنم که همان گونه که از زنان و فرزندان خود حفاظت می‌کنید، از من نیز حفاظت کنید».

 پس از آن رسول خدا(ص) به مسلمانانى که در مکه تحت شکنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان آن سرزمین را داد. به دنبال این دستور مسلمانان مکه دسته دسته به‌سوى مدینه مهاجرت کردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مکه ماند.

 پس از آنکه مشرکان مکه، برای قتل رسول خدا (ص) نقشه کشیدند، جبرئیل خبر این توطئه را به ایشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) گفت تا به جای او بخوابد. پس از آن رسول خدا(ص) با عنایت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مکه یعنی مسیری کاملاً برعکس مسیر یثرب رفت. هنگامی که صبح شد، و مشرکان برای اجرای نقشه خود آماده شدند، حضرت علی (ع) از جای خود برخاست و مشرکان فهمیدند که رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تکاپو افتاده و به دنبال ایشان گشتند، و توسط یک راهنما تا پای کوه ثور که رسول خدا (ص) به همراه ابوبکر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهای عنکبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.

سپس رسول خدا (ص) فاصله مکه تا مدینه را از راهی غیر معمول طی کردند و پس از پانزده روز وارد دهکده قبا در فاصله شش کیلومتری مدینه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسیدن یار و پسر عم خود حضرت علی (ع) شدند که بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه کاروانی که شامل زنان و دختران پیامبر (ص) و بنی‌هاشم می شد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و سایر کسانی که هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدینه در حرکت بود. امام علی (ع) در مکه وظیفه پس دادن امانت هایی که مردم مکه نزد پیامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام این کار راهی مدینه شد. پیامبر (ص) در این مدت که در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا کردند و پس از رسیدن کاروان حضرت علی (ع، به همراه ایشان راهی مدینه شدند.

عالی‌ترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره می‌گوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».

در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت. هرگز تمام دهان را نمی‌گشود، بیشتر تبسم داشت و هیچ‌گاه به صدای بلند نمی‌خندید، چون به کسی می‌خواست روی کند، با تمام تن خویش برمی‌گشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود، چندان‌که چون از جایی گذر می‌کرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمی‌یافتند. در کمال سادگی می‌زیست، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت. هیچ‌گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد، به‌ویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با این‌همه، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمت‌های دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است.

رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه‌های آن را سینه‌به‌سینه نقل می‌کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند.

 امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) می‌فرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را می‌دید هیبتش او را فرامی‌گرفت. هر کس با او معاشرت می‌کرد و با او آشنا می‌شد دوستدار او می‌گردید. پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم می‌کرد و به هر کس به‌اندازه مساوی نظر می‌افکند. هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»
مشرکان قریش برای آزار و اذیت پیامبر دست به چه کارهایی می زدند؟ مرحوم علی دوانی در این رابطه می گوید: قریش از سرزنش و آزار و تهدید و تحقیر پیغمبر خوددارى نداشتند، و این را آخرین کارى مى‏ دانستند که از آن راه کینه و رشک خود را نسبت به آن حضرت فرو نشانند، بدین گونه از وى در دشنام به خدایانشان انتقام بگیرند. گاهى او را دیوانه مى ‏خواندند، و زمانى خاک و خاشاک به سر و رویش مى ‏ریختند. یک روز ساحر و جادوگرش مى ‏دانستند و روز دیگر دروغگو و شاعر و داستان سرا مى ‏پنداشتند.
1-   ابوجهل گفت: آیا محمد در میان شما چهره‌اش را به خاک می‌‌مالد[1] گفتند: بلی. گفت: سوگند به لات و عزی اگر او را ببینم که چنین می‌نماید، پای خود را بر گردن او می‌گذارم و چهره‌اش را با خاک آلوده می‌کنم. آن گاه نزد پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  آمد، در حالی که آن حضرت نماز می‌خواند. او به گمان خود می‌خواست، پای خود را بر گردن پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  بگذارد، اما ناگهان حاضران دیدند که به عقب می‌آید و گویا با دستهایش می‌خواهد از آسیب چیزی خود را مصون بدارد.
گفتند: تو را چه شده است؟ گفت: میان من و او چاله‌ای از آتش قرار گرفت. بعداً پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  فرمود: اگر به من نزدیک می‌شد، فرشتگان او را پاره پاره می‌کردند.[2]
و در حدیث ابن عباس چنین آمده است: پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  نماز می‌خواند. ابوجهل آمد و گفت: «آیا تو را از این کار باز ندارم؟ پیامر اکرم  صلی الله علیه و سلم  برگشت و بر او پرخاش نمود. ابوجهل گفت: تو می‌دانی که هیچ کس بیشتر از من در مکه یار و همنشین ندارد. آن گاه خداوند این آیه نازل فرمود:
{ فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ (١٧)سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ (١٨)} (علق، 17 - 18)
«پس او همچنان یاران خود را فرا بخواند، ما به زودی فرشتگان مامور دوزخ را صدا خواهیم زد.»
ابن عباس می‌گوید: اگر او همنشینان خود را صدا می‌زد، فرشتگان الهی که مامور دوزخ هستند، او را فرا می‌گرفتند.[3]
2-    از ابن مسعود  رضی الله عنه  روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا در کنار کعبه نماز می‌خواند، گروهی از قریش در مجلس خود نشسته بودند. ناگهان یکی از آنها گفت : آیا به این ریا کار نگاه نمی‌کنید؟ کدام یک از شما شکمبه شتری را که بنی فلان کشته‌اند می‌آورد و وقتی او به سجده می‌رود، آن را میان شانه‌هایش می‌گذارد؟ چنانکه بدبخت‌ترین آنها فرستاده شد و وقتی که پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم  در سجده رفت، آن را میان شانه‌های ایشان گذاشت و رسول خدا بر اثر آن همچنان به حالت سجده باقی ماند. کفار قریش چنان خندیدند که از فرط خنده روی یکدیگر می‌افتادند. فردی نزد فاطمه رضی الله عنها رفت. او که هنوز دختری کم سن و سال بود، دوان دوان آمد و شکمبه شتر را از میان شانه‌های رسول خدا برداشت و انداخت و روی به کفار نمود و آنها را ناسزا گفت. وقتی رسول خدا نماز را تمام کرد، گفت: «بار خدایا! نتیجه این کار قریش را به تو وا می‌گذارم.» تا سه بار این دعا را تکرار کرد. سپس از یکی یکی آنها نام برد : بار خدایا! عمروبن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عتبه، امیه بن خلف، عقبه بن ابی معیط و عماره بن ولید را هلاک کن.
ابن مسعود می‌گوید: به خدا سوگند که همه آنها را در روز بدر دیدم که نقش زمین شده بودند؛ سپس به سوی چاه بدر کشانده می‌شدند ودر آن انداخته شدند.[4]

 رویکرد پیامبرانه در تبلیغ

پیامبر اکرم(ص) در مدتی کوتاه توانست انقلابی بزرگ در رفتار، روش و افکار مردم زمان خود ایجاد کند. آن بزرگوار توانست منِ عالی و انسانی را در وجود انسان‌های عصر و دیار خود زنده گرداند. این تحول عظیم در سایه رویکرد خاص آن بزرگوار بود؛ رویکردی که می‌کوشد با همه وجود، دل‌ها و قلب‌ها را متوجه دین گرداند. این رویکرد مربوط به همه پیامبران است.

استاد مطهری می‌نویسد: «پیامبر خدا به معنی عام، پیام خدا را به خلق خدا ابلاغ می‌کند و نیروهای آن‌ها را بیدار می‌کند و سامان می‌بخشد و به سوی خدا و آنچه رضای خدا است، یعنی صلح و صفا و اصلاح‌طلبی و بی‌آزاری و آزادی از غیر خدا و راستی و درستی و محبت و عدالت و سایر اخلاق حسنه دعوت می‌کند و بشریت را از زنجیر اطاعت هوای نفس و اطاعات بت‌ها و طاغوت‌ها رهایی می‌بخشد... بنابراین رهبری خلق و سامان بخشیدن و به حرکت درآوردن نیروهای انسانی در جهت رضای خدا و صلاح بشریت، لازم لاینفک پیامبری است».[13]

 بیان راه‌کارها

1. استفاده از زمان و مکان مناسب

یکى از راه‌کارهاى مناسب جهت تبلیغ دین، استفاده از زمان و مکان مناسب است. یکى از این مناسبت‌های مهم، مراسم حج است که کنگره‏اى بین‏المللى است. پیامبر اکرم(ص) از این موقعیت حداکثر استفاده را جهت تبلیغ دین به کار مى‏برند. عبداللَّه‌بن‏کعب مى‏گوید: پیامبر خدا(ص) سه سال نخستین دوران نبوت خود را پنهانى دعوت ‏مى‏فرمود و از سال چهارم تا ده سال در مکه دعوت خود را علنى کرد. در موسم حج به سراغ‏ حجاج در منزل‌هایشان در عکاظ و مجنه و ذى‌المجاز مى‏رفت و به دعوت آن‌ها مى‏پرداخت.[14]

واقدى نقل مى‏کند: ما، در منى نزد جمره اولى نزدیک مسجد خیف منزل داشتیم. رسول ‏خدا(ص) در حالى که بر مرکب خود سوار بود و زید‌بن‌حارثه را بر ترک آن سوار کرده بود، آمد و ما را دعوت به اسلام کرد و ما شنیده بودیم که او در موسم حج دعوت مى‏کند.[15]ربیعه‌بن‏عباد گوید: من نوجوانى بودم همراه پدرم در منى، رسول خدا(ص) به منزل‌گاه قبایل عرب مى‏آمد و مى‏گفت من پیامبر خدا به سوى شما هستم، از شما مى‏خواهم خدا را پرستش کنید و براى ‏او شریک قرار ندهید و آنچه شریک خدا ساخته‏اید به دور افکنید و به من ایمان آورید و مرا تصدیق کنید و در انجام رسالتى که از خدا دارم از من دفاع نمایید.[16]

ابونعیم نقل مى‏کند که وقتى على(ع) از انصار و فضیلت و سوابق آن‌ها مى‏فرمود در ضمن بیانات خودش اشاره کرد که رسول خدا(ص) در اوقات حج به دعوت قبایل مى‏پرداخت و کسی پاسخ نمى‏داد. در مجنه و عکاظ و منى به سراغ قبائل مى‏رفت و هر سال که مى‏گذشت ‏باز هم آن‌ها را دعوت مى‏کرد تا آن‌جا که قبیله‏ها مى‏گفتند وقت آن نرسیده که از ما نومید شوى، تا این که خداى عز و جل اراده نمود انصار این دعوت را بپذیرند، چون اسلام را بر آن‌ها عرضه کرد، پذیرفتند و یارى کردند و...[17]

این‌ها نمونه‏هایى از روایات بود که تبلیغ ‏پیامبر(ص) را در عرصه حج آشکار مى‏نمود. از یک منظر، موسم حج در امر تبلیغ قابل بررسى ‏است. موقعیت و تجمع بى‏نظیر مسلمین که در هیچ مناسبتى بدین‏گونه تحقق‏ نمى‏پذیرد. در این اجتماع بین‌المللى مى‏توان با زبان‌های گوناگون، مسائل اسلام و مسلمین را مطرح و به وسیله حاضرین به غایبین که در اقصى نقاط جهان هستند رسانید. یکى از فلسفه‏هاى حج و آن اجتماع بزرگ همین است که مسائل مربوط به امت اسلام مطرح شود و براى چاره‌اندیشى، تبادل نظر به عمل آید (لیشهدوا منافع لهم). اجتماعى که براى انجام ‏فرایض دینى همراه با عشق و ایمان به دور یکدیگر جمع شده‏اند، آمادگى روحى آنان براى ‏پذیرش مسائل دینى بسیار است. تاریخ بیان مى‏کند که پیامبر اکرم(ص) بارها از این ظرفیت ‏استفاده کردند. دعوت نخستین به اسلام، اعلان برائت از مشرکین و مسئله فتح مکه، نمونه‏هایى از حرکت تبلیغى مى‏باشد.[18] لذا شایسته است بکوشیم با پیروى از پیامبر(ص) از این ظرفیت عظیم در جهت ‏تبلیغ دین حداکثر استفاده را بکنیم.

 2. حلم و بردبارى

از عوامل مهم جذب دل‌های افراد به سوى اسلام، حلم و بردبارى است. حلم نوعى‏ تسلط بر نفس مى‏باشد، به طورى که هنگام برخورد با صحنه‏هاى ناراحت کننده دچار غضب نشود و عکس‌العمل نشان ندهد. راغب اصفهانى حلم را مهار نفس و طبیعت از به ‏هیجان درآمدن به سبب غضب مى‏داند.[19]

پیامبر(ص) مى‏فرماید: گشاده‏رویى زیور حلم و بردبارى است.[20]بکوشیم براى رسیدن به اهداف متعالى تبلیغى خود از این راه‌کار استفاده کنیم. امام جعفر صادق(ع) مى‏فرماید: انسان بردبار پیروز است.[21]نبى مکرم اسلام(ص) مى‏فرماید: حلم داراى ‏آثارى همچون موفق شدن به کارهاى پسندیده، با نیکان، رغبت به نیکى، گذشت و مهلت‏دادن مى‏باشد.[22]آن بزرگوار، خود واجد این فضیلت اخلاقى بود. آرى پیامبر بزرگ اسلام(ص) با بردباری از مردمى که به دور از فضایل اخلاقى بوده و به غارت و بت‌پرستى، شراب‌خواری، زنا و خیانت افتخار مى‏کردند، انسان‌هایی ساخت که واجد عالى‏ترین مقامات انسانى شدند. با این که پیامبر(ص) صدمه دید و گرفتار اذیت و آزار مخالفان گردید ولى در عین حال نه تنها آنان را نفرین نکرد بلکه از خداوند براى آنان طلب هدایت مى‏کرد. این یک راه‌کار بزرگ براى پیشبرد مقاصد تبلیغى است که ما پیام‌گزاران باید از آن سرمشق بگیریم.

انس‌بن‌مالک مى‏گوید: روزى یک مرد عرب بیابان‌نشین محضر پیامبر(ص) آمد و رداى ایشان را گرفت و آن را با شدت کشید، به طورى که اثر آن روى گردن پیامبر(ص) نمایان شد. پس آن عرب بادیه‏نشین گفت: اى محمد(ص) از اموالى که خدا در اختیار تو قرار داده است چیزى به من عطا کن. پیامبر به او نگاه کرد و به رویش لبخند زد و دستور داد که چیزى به او بدهند.[23]

در روایت دیگرى امام صادق(ع) درباره این صفت پیامبر(ص) مى‏فرمایند: روزى خدمتکار یکى از انصار به مسجد پیامبر آمد و در حالى که پیامبر(ص) ایستاده بودند ایشان رفت و گوشه‏اى از لباس آن حضرت را گرفت. پیامبر به او توجه نمود تا اگر کارى دارد براى او انجام دهد. ولى آن خدمتکار بدون آن‌که سخن بگوید، بیرون رفت. پیامبر(ص) به او چیزى نگفته و به زمین نشستند. آن خدمتکار دوباره آمد و این عمل را تا سه مرتبه تکرار کرد و در هر مرتبه پیامبر(ص) برمى‏خاست و سخن نمى‏گفت تا مرتبه چهارم شد و وى‏ گوشه‏اى از لباس آن حضرت را قطع کرد و رفت. مردم به او گفتند چرا پیامبر را سه مرتبه از جاى خود حرکت دادى و چیزى به او نگفتى، حاجت تو چه بود؟ او گفت در منزل ما مریض هست، مرا فرستادند تا قطعه‏اى از پیراهن او را براى استشفا بگیریم. ولى من حیا کردم که از لباس آن حضرت در حالى که نگاه مى‏کند، چیزى جدا کنم. امّا در دفعه چهارم ‏پشت سر پیامبر به طرف من بود و من توانستم از لباس وى قطعه‏اى جدا کنم.[24]

حضرت محمد صلی الله علیه و آله

۵۰۵ بازديد



محمّد بن عبداللّه

(نام کامل به عربی: أَبُوٱلْقَاسِم مُحَمَّد ٱبْن عَبْدٱللَّٰه ٱبْن عَبْدٱلْمُطَّلِب ٱبْن هَاشِم‎؛ زادهٔ حدود ۵۳ قبل از هجرت/۵۷۰ میلادی – درگذشتهٔ ۱۱ هجری قمری/۶۳۲ میلادی) بنیان‌گذار و پیامبر اسلام و به اعتقاد مسلمانان، آخرین پیامبر در سلسلهٔ پیامبران الهی و تحویل‌دهندهٔ کتاب قرآن و تجدیدکننده آیین یکتاپرستی (دین حنیف) است.

از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ایشان اکثر محدثان و تاریخ نویسان معتقداند که که تولد پیامبر، در ماه «ربیع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. میان محدثان شیعه معروف است که آن حضرت، در هفدهم ماه ربیع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود و در این سال حادثه اصحاب فیل اتفاق افتاد، و میان اهل تسنن نیز این مشهور است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه در در ایران به عنوان هفته وحدت نام‌گذاری شده است.

حضرت محمد(ص) قبل از رسالت نیز یکتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب می‌نمودند. گفته‌اند نخستین نشانه‌های بعثت پیامبر (ص) به هنگام 40 سالگی او، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رجب است که فرشتة وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستین آیات سورة علق را برخواند. بنابر روایات، پیامبر(ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست که او را هر چه زودتر بپوشانند. گویا برای مدتی در نزول وحی وقفه‌ای ایجاد شد و همین امر پیامبر‌(ص ) را غمناک ساخته بود، ولی اندکی بعد فرشتة وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدایت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دینی و اخلاقی و پاک گردانیدن خانة خدا از بتان، و دلهای آدمیان از خدایان دروغین کرد.

محمد (ص) در این باره ماجرای نزول جبرئیل گفته است: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمی‌دانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَ‌أْ بِاسْمِ رَ‌بِّک الَّذِی خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

مراحل ابلاغ رسالت

پیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

۱- دعوت سری که اولین مرحله دعوت ایشان بود.

۲- دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است؛ و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب کرد.

۳- دعوت علنی.

درگذشت

علمای شیعی: ۲۸ صفر ۱۱ هجری

(۲۸ مه [سبک قدیمی: ۲۵ مه] ۶۳۲)

دیدگاه علمی: ۲ ربیع‌الاول ۱۱ هجری

(۳۱ مه [سبک قدیمی: ۲۸ مه] ۶۳۲)

علمای سنّی: ۱۲ ربیع‌الاول ۱۱ هجری

(۱۰ ژوئن [سبک قدیمی: ۷ ژوئن] ۶۳۲)

زادهٔ

۵۳–۵۴ قبل از هجرت

(۵۷۱–۵۷۰ میلادی)